×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

ورای ذهن

همه

شرح درماندگی خود به که تقریر کنم ... عاجزم چاره ای من چیست چه تدبیر کنم نخل نو خیز گلستان جهان بسیار است ... گل این باغ بسی سر به روان بسیار است جان من همچو تو غارتگر جان بسیار است ... ترک زرین کمر موی میان بسیار است با لب همچو شکر تنگ دهان بسیار است ... نه که غیر از تو جوان نیست جوان بسیار است دیگری این همه بیداد به عاشق نکند ... قصد آزردن یاران موافق نکند مدتی شد که در آزارم و می دانی تو ... به کمند تو گرفتارم و می دانی تو از غم عشق تو بیمارم و می دانی تو ... داغ عشق تو به جان دارم و می دانی تو خون دل از مژه می بارم و می دانی تو ... از برای تو چنین زارم و می دانی تو از زبان تو حدیثی نشنودم هرگز ... از تو شرمنده ای یک حرف نبودم هرگز مکن آن نو که آزرده شوم از خوی ات ... دست بر دل نهم و پا بکشم از کوی ات گوشه ایی گیرم و من بر نیایم سوی ات ... نکنم بار دگر یاد قد دلجوی ات دیده پوشم ز تماشای رخ نیکوی ات ... سخنی گویم و شرمنده شوم از روی ات بشنو پند مکن قصد دل آزرده ای خویش ... ورنه بسیار پشیمان شوی از کرده ای خویش چند صبح آیم و از خاک درت شام روم ... از سر کوی تو خودکام به ناکام روم صد دعا گویم و آزرده به دشنام روم ... از پی ات آیم و با من نشوی رام روم دور دور از تو من تیره سرانجام روم ... نبود زهره که همراه تو یک گام روم کس چرا این همه سنگین دل و بد خو باشد ... جان من این روشی نیست که نیکو باشد از چه با من نشوی یار چه می پرهیزی ... یار شو با من بیمار چه می پر هیزی چیست مانع ز من زار چه می پرهیزی ... بگشای لعل شکر بار چه می پرهیزی حرف زن ای بت خونخوار چه می پرهیزی ... نه حدیثی کنی ازهار چه می پرهیزی که تو را گفت که به ارباب وفا حرف مزن ... چین برافروزن و یکبار به ما حرف مزن درد من کشته شمشیر بلا می داند ... سوز من سوخته داغ جفا می داند مسکن ام ساکن صحرای فنا می داند ... همه کس حال من بی سر و پا می داند پاکبازم همه کس طوق مرا می داند ... عاشق همچو من از نیست خدا میداند چاره ای من کن و مگذار که بیچاره شوم ... سر خود گیرم و از کوی تو آواره شوم از سر کوی تو با دیده ی تر خواهم رفت ... چهره آلوده به خونابه جگر خواهم رفت تا نظر می کنی از پیش نظر خواهم رفت ... گر نرفتم ز درت شام سحر خواهم رفت نه که این بار تو هر بار دگر خواهم رفت ... نیست باز آمدنم باز اگر خواهم رفت چند در کوی تو با خاک برابر باشم ... چند آمال جفای تو ستمگر باشم چند پیش تو بقدر از همه کمتر باشم ... از تو چند ای بت بد کیش مکدر باشم میروم تا به سجود بت دیگر باشم ... باز اگر سجده کنم پیش تو کافر باشم خود بگو از تو کشم ناز و تقابل تا کی ... طاقتم نیست از این بیش تحمل تا کی سبزه ای دامن نسرین تو را بنده شوم ... ابتدای خط مشکین تو را بنده شوم چین بر ابرو زدن و کین تو را بنده شوم ... گره بر ابروی پر چین تو را بنده شوم حرف نا گفتن و تمکین تو را بنده شوم ... طرز محجوبی و آیین تو را بنده شوم اله اله ز که این قائله اندوخته ایی ... کیست استاد تو اینها ز که آموخته ایی این همه جور که من از پی هم می بینم ... زود خود را به سر کوی عدم می بینم دیگران راحت و من این همه غم می بینم ... همه کس خرم و من درد و الم می بینم لطف بسیار طمع دارم و کم می بینم ... هستم و آزرده و بسیار ستم می بینم خورده بر حرف درشت من آزرده مگیر ... حرف آزرده درشتانه بود خرده مگیر آنچنان باش که من از تو شکایت نکنم ... از تو قطع لطف و عنایت نکنم پیش مردم زجفای تو حکایت نکنم ... همه جا قصه ی درد تو روایت نکنم دیگر این قصه ی بی حد و نهایت نکنم ... خویش را شهره ی هر شهر و ولایت نکنم
چهارشنبه 5 بهمن 1390 - 8:27:27 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
آمار وبلاگ

32212 بازدید

14 بازدید امروز

1 بازدید دیروز

20 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements